فرصتی نمانده ، پاهایم خسته است ، باید رفت ، باید رها شد از حصار تنهایی ، نمیدانم چگونه این چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند ، شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه ی ذهن کابوس زده ام دفن میکنم و با بقچه ی خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی خیال میشوم و از جاده ی پر از ابهام و تردید میگذرم ، گامهای لرزانم سکوت شب را میشکنند و من در برهوت تنهایی خویش به شمارش گامهایم میپردازم ...
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
چهار شنبه 11 / 11 / 1389برچسب:,
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمتبادم خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ ، و این یعنی در اندوهتو می میرم در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتیدلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ،از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟ خداحافظ ، توایهمپای شب های غزل خوانی خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ، بدون تو گمان کردی که می مانم خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
یک شنبه 8 / 11 / 1389برچسب:متن عاشقانه,
نشد قلب ما عشقو باور کنه به امشب به تقدیر من عشق تو به حالی که بی من، تو داری قسم به عنوان روزی که بردی منو
به حسی که گفتی میایی قسم
به دل خواهی اولین دلهره به گاهی که با من نبودی قسم جدا میشی میرود خاطره
ولی شک نکن من به تو میرسم نشد تا تو هستی من عاشق بشم نشد قلب ما عشقو باور کنه شب رفتنت آرزو میکنم خدا وقت دوریتو کمتر کنه به چشمای تو قبل هر گریهای قسم میخورم یاد تو با منه قسم میخورم بغض این انتظار
امشب تمام آسمان را دخیل میبندم و اشکهایم را تقدیم کویر بی سایه میکنم تا زمین به دست و پایم بپیچد و تنهایی ام را با پنجره ای که هرگز نمیخندد قسمت میکنم.و به نسیم میگویم نوازشی بر سر آرزوهای از رو رفته ام بکشد و من در ناباوریهایی که حسرت تمام وجودش را پر پر کرد امید میبندم و به دستهایی دلمیدهم که غرق خداست!
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
27 / 9 / 1389برچسب:عاشقانه,عکس,
خیلی ساده همه چیز از یک نگاه شروع میشه.آخرش هم همه چیز با همون نگاه تمام میشه با این تفاوت که توی چشم های اونی که می خواد بره دیگه شوق روز اول نیست و توی چشم های تو که با همه وجود دوسش داری جز اشک چیزی نیست.
آره اون میره و شاید دیگه یادش نیاد که تو هم یه روزی دوسش داشتی
اما تو هنوز شب ها با خودت فکر میکنی که الان اون خوابه یا بیدار و تصور ش میکنی وقتی سایه اون مژه های بلند روی گونه های محکمش می افته و حسرت کنار او بودن که در جانت نشسته است و اشک و اشک و...
هیچ راهی نیست که بتونی حتی یک لحظه اون رو ببینی
همه چیز یادآور او هست اما خودش نیست
یادت می آید حرف های آخرش چه تلخ بود و چه نا آشنا گویا که این کلمات برای دهان او نا آشنا بودند
شاید هم برای گوش های تو انتظارش را نداشتی که از دهان او بشنوی
قلبت فشرده شد و باز هم دوستش داشتی با من بگو چه قدر دلت می خواست یکمرتبه بزند زیر خنده و بگوید با هات شوخی کردم
اما نگفت تو هنوز هم امیدواری که برگردد و بگوید همه اش شوخی بوده
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
27 / 9 / 1389برچسب:,
خدايا عاصي و خسته به درگاه تو رو کردم نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم دلم
ديگر به جان آمد در اين شبهاي تنهايي بيا بشنو تو فريادي که پنهان در گلو کردم
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
27 / 9 / 1389برچسب:,
و ساعت 12:24 AM
روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است/ ........ بنويسيد كه يك مرغ مهاجر بوده است ...... بنويسيد زمين كوچه ي سرگردانيست ..... او در اين معبر پرحادثه عابر بوده است ...... صفت شاعر اگر همدلي و همدرديست ...... در رثايم بنويسد كه شاعر بوده است. بنويسيد اگر شعري ازاومانده بجاي ...... مردي از طايفه ي شعر معاصر بوده است ...... مدح گويي و ثنا خواني اگر دين داريست ...... بنويسيد در اين مرحله كافر بوده است ...... غزل هجرت من را همه جا بنويسيد ...... روي قبرم بنويسيد مهاجر بود
بر سنگ مزارم بنويسيد: در زندگي بارها بالهايم را گشودم تا همچون پرنده اي سبک بال
به پرواز در آيم اما هر بار شکارچي حقيري قلبم را نشانه گرفت و بر زمينم کوفت شايد
مرگ پاياني بر اين پرواز شکست گونه باشد و آغاز رهايي
اصلا باورم نمیشد که یه روزی از نزدیک ببینمش.حتی توی خواب هم نمیدیدم که یه صبح پاییزیبتونم ببینمش.
کلی حرف آماده کرده بودم واسه گفتن ولی وقتی دیدمش همشون از ذهنم پاک شدن.دلم میخواست بشینم و ساعتها توی چشمای پاک و معصومش نگاه کنم.ولی خجالت میکشیدم!وقتی دستشو جلو آورد تا دستمو بگیره قلبم به تپش افتاد.دستش که توی دستم بود حس کردم تمام دنیا الان توی دستامه.کنارش نشستن حال عجیبی داشت.پر از آرامش و عشق...
اما حیف انگار عقربه های ساعت مسابقه دو گذاشته بودن.هرچی بیشتر دلم میخواست پیشش بمونم زمان برخلاف میل من سریع گذشت.جای اولین یادگاریش روی صورتم هنوز هست.کاش زمان در دستم بود تا میتونستم ساعتها با عشقم بدون توجه به دنیا عشق بازی کنیم ولی حیف
.
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
16 / 9 / 1389برچسب:,
روز قسمت بود.خدا هستی را قسمت میکرد.خدا گفت:چیزی از من بخواهید هرچه باشد شما را خواهم داد!سهمتان را از هستی طلب کنید.زیرا خداوند بخشنده است.
هرکه آمد چیزی خواست.یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز.یکی دریا را انتخاب کرد و دیگری آسمان را.در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت:خدایا من چیز زیادی از این هستی نمیخواهم.نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ نه بال و پایی و نه آسمان و دریا...
تنها کمی از خودت...تنها کمی از خودت به من بده.
و خدا کمی نور به او داد.نام او کرم شب تاب شد.خدا گفت:آن که نوری با خود دارد بزرگ است.حتی اگر به قدر ذره ای باشد.تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگ کوچکی پنهان میشوی.
خدا رو بهدیگران گفت:))کاش میدانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست زیرا که از خدا چیزی جز خدا نباید خواست))
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
14 / 9 / 1389برچسب:,
اگه میدونستم اینقدر زود دلمو میشکنه,بهش دل نمیبستم آخه خدایا خودت که شاهد بودی که من بهش قول دادم تا آخر باهاش بمونم اما نمیدونم چرا حرفمو باور نکرد؟؟؟؟من حتی غرورمو شکستم و بهش گفتم که چقدر دوسش دارم و با دنیا عوضش نمیکنم ولی حیف که باور نکرد.خدایا آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا عشقشو گذاشتی توی قلبم؟چرا سر راهم قرارش دادی؟چرا بهش نمیفهمونی که من دوسش دارم؟چرا نمیخواد باورم کنه؟چرا منو با بقیه مقایسه میکنه؟؟؟دیگه کم آوردم دلم شکسته غمم فراوون شده نه دوستی دارم که باهاش درد دل کنم نه کسی هست که بهش اعتماد کنم
از بچگی یاد گرفتم که تمام حرفایی که توی قلبم سنگینی میکنه را به خودت بگم.اما تو هم منو دوست نداری.مگه من بندت نیستم؟ خوب منم آدمم دل دارم احساس دارم دوسش دارم....دیگه خسته شدم از دنیا از بی وفایی هاش از اینکه بازیجه دستش شدم و........
مجبورم بازم مثل همیشه,تنهاییمو با خودم تقسیم کنم.دیگه رسیدم آخر خط زندگی.خدا جونم میخوام پیاده بشم.........
این روزا عادتمون شده که فقط حرف از ای کاش ها بزنیم
انگار داشته هامونو فراموش کردیم و دل بستیم به نداشته ها
این روزا تنها چیزی که بهش فکر میکنیم تنهایی و غصه است
انگار شادی هامونو فراموش کردیم و دل بستیم به چیزای پوچ
این روزا فقط گریه آروممون میکنه و اینکه یه گوشه ای بشینیم
انگار خنده های از ته دل را فراموش کردیم و دل بستیم به غم دنیا
این روزا دل شکستن و تنها گذاشتن دوستامون رسممون شده
انگار عشق را فراموش کردیم و دل بستیم به دوستی های بی هدف
این روزا کسی درد کسی را نمیفهمه و هر کی سرش تو لاک خودشه
انگار همدردی و همراهی را فراموش کردیم و دل بستیم به خودمون
این روزا دنیا هم دیگه داره نگاه به آدما و کاراشون میکنه
انگار فراموش کرده که ما اومدیم تا از دنیا لذت ببریم
این روزا تنهای تنهام کاش یکی بود تا غم دل منو درک میکرد
انگار حتی خدا هم فراموشم کرده.انگار فراموش کرده که یه نفر هم این گوشه دنیا دلش پر شده از غم و دیگه فکر کردن به شادی ها براش مفهوم نداره.خدایا درسته من بنده خوبی نیستم اما کمکم کن
از بار گنه شد تن مسکینم پستیا رب شود اگر مرا گیری دست
گر در عملم آنچه تورا باید نیستاندر کرمت آنچه مرا شاید هست
شاید تقصیر ماست که دنیا اینقدر تغییر کرده.شاید هم تقصیر سرنوشت آدمهاست که باعث شده آدما بد بشن.
دیگه دل خوشی توی این دنیا معنای واقعی خودشو از دست داده همه چیز شده پول و ماشین و خوش گذرونی های الکی و....... اگه پول نباشه زندگی نیست.اگه پول نباشه عشق و دوست داشتن نیست.اگه پول نباشه اعتبار نیست و.... تا وقتی جیبت پر از پول باشه واسه همه عزیزی و دوست دارن و بهت احترام میذارن,اما به محض اینکه یه جایی کم آوردی دیگه حتی اونایی هم که میگفتن ما اصلا تنهات نمیذاریم,نمیشناسنت.وقتی بزرگترا از قدیما تعریف میکنن میفهمیم که چه دل خوشی داشتن و چه زندگی های ساده ای.اما حیف که ما هر روز داریم بزرگتر میشیم و هر روز مغرورتر و هر روز حریص تر.
منم پول دوست دارم اما در حد خودم نه بیشتر.اونایی که دارن بیشتر میخوان,اونایی هم که ندارن مجبورن بسازن! دنیا خیلی کوچیکه اما در عین کوچیکی خیلی کارا با آدم میکنه.من که خودم گیج شدم که چه جوری باهاش کنار بیام؟؟؟؟به هیچ کسی هم که وفا نمیکنه.به قول معروف,بعضی موقع ها هم حواسشو حسابی جمع میکنه تا ببینه چی دوست داری؟تا اونو ازت بگیره.کاش نفهمه که من کی رو دوست دارم.......
آوای باد انگار آوای خشکسالیست
دنیا به این بزرگی یک کوزهء سفالیست
باید که عشق ورزید باید که مهربان بود
زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالیست
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
5 / 9 / 1389برچسب:,
و ساعت 11:48 AM
آدما خیلی زود تغییر میکنن اما وانمود میکنن که همون آدم سابق هستن*دوستیها خیلی زود فراموش میشن اما دشمنی ها همیشه توی دلمون هستن*آدمیزاد واقعا که عجب موجود عجیبیه!!بعضی وقتها به قدری به خودش مغرور میشه که حتی خدا رو هم فراموش میکنه.
بعضی وقتها هم طوری زمین میخوره کهاون موقع بازم به وجود خدا شک میکنه و میگه اگه خدایی بود و وجود داشت,من الان اینجور نمیشدم!
منم یکی از همون آدمها بودم که.....اما تازه 3 ساله که خدا را شناختم و فهمیدم که چقدر دوسش دارم.تازه فهمیدم که اون هم منو دوست داره درسته که قبلا مغرور بودم و به هیچ چیز اعتقاد نداشتم اما خوشحالم که حالا دیگه یه رفیق خوب دارم که از صدتا دوست برام بهتره.چون میدونم اگه باهاش درد دل کنم پیش خودش نگه میداره نه اینکه.............
دوستیه که منو به خاطر خودم دوست داره و منم اونو به خاطر خودش دوست دارم.قبلا اگه یه چیزی ازش میخواستمو بهم نمیداد مثل بچه ها باهاش قهر میکردم اما الان میدونم اگه اون چیزی که میخوام رو بهم نده,حتما چیز بهتری داره برام فراهم میکنه****
خدا جونم من خیلی دوست دارم و خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم.منو ببخش اگه آدم بدی بودم...........
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
30 / 8 / 1389برچسب:,
و ساعت 2:32 PM
دلم برات تنگ شده
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
30 / 8 / 1389برچسب:,
نوشته شده توسط الهام قاسمی در
22 / 8 / 1389برچسب:,
و ساعت 1:18 PM
سلام به همه دوستای خوبم.به خصوص اصفهانی ها.کرمانی ها و جنوبی های خون گرم!من از شدت بی کاری یه وب سایت دیگه دارم آماده میکنم البته یه کم برام سخته!حالا اگه دوست داشتین و مایل بودین یه سری هم به اونجا بزنید فقط دو صفحه تونستم بذارم.خوب من دیگه حرفی ندارم.بای تا بعد.....
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .
دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!!
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم
نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است
فکر مي کرديم عاشقی هم بچگيست ... اما حيف اين تازه اول يک زندگيست زندگی چيزيست شبيه يک حباب ... عشق آباديه زيبايی در سراب فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!!
یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگي
اگه يك روز فكر كردي نبودن يه كسي بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه اي كه اون كنارت نباشه و به خاطر بيار اگه چشمات خيس شد بدون داري به خودت دروغ ميگي و هنوز دوستش داري
ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه... به دريا شكوه بردم از شب دشت، وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت، به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛ سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!
.پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی
من غروب عشق خود را در نگاهت ديده ام.... من بناي ارزو ها را زهم پاشيده ام.... آنچه بايد من بفهمم اين زمان فهميده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خنديده ام
فقط کسي معني دل تنگي را درک مي کند که طعم وابستگي را چشيده باشد پس هيچوقت به کسي وابسته نشو که سر انجام آن وابستگي دلتنگيست
خداوند به سه طريق به دعاها جواب مي دهد: او مي گويد آري و آنچه مي خواهي به تو مي دهد. او ميگويد نه و چيز بهتري به تو مي دهد. او مي گويد صبر كن و بهترين را به تو مي دهد
در اندرون همه ما خزانهاي بيكران از عشق و شادماني و نعمت هست كه ميتواند آنچه را كه در آرزوي آنيم، برايمان فراهم كند
دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است
اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد عشق بها دارد ... من و تو بودیم و یک دریا عشق ، حالا من هستم یک دنیا اشک ... آری ... عشق بها دارد !!!
آره زندگيم همينه !ديگه چاره ای ندارم !صبح تا شب اين شده کارم يا تو باشی و بخندم يا نباشی و ببارم
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن ای كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت ُ شنيدم که شمشير يکي را دوتا مي کند بنازم به شمشيرعشق که دوتا رايکي مي کند .
آنگاه که ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس ميکني؛ به خاطر بياور که زيبايي شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است
ما هميشه صداهاي بلند را ميشنويم، پررنگ ها را ميبينيم، سخت ها را ميخواهيم. غافل ازينکه خوبها آسان ميآيند، بي رنگ مي مانند و بي صدا مي روند
دلیل آفرینش انسان عشق بود وخدا انسان را عشق افرید چون عشق بود و در قلب انسان عشق را نهاد تا عشق شود پس باید قدر ایننعمت الهی (قدرت عشق) را دانست
گويند لحظه ايست روييدن عشق آن لحظه هزار بار تقديم تو باد
خوب رويان جهان رحم ندارد دلشان بايد از جان گذرد هر كه شود همدمشان روزي كه سرشتند ز گٍل پيكرشان سنگي اندر گٍلشان بود و همان شد دلشان
فرياد من از داغ توست ...... بيهوده خاموشم مکن ...... حالا که يادت ميکنم ...... ديگر فراموشم مکن ...... همرنگ دريا کن مرا ...... يکبار معنا کن مرا دوست دارم تو سیب باشی و من چاقو پوستتو بکنم می دونی چرا؟؟؟ چون چاقو بخواد پوست سیب رو بکنه باید همش دورش بگرده
می دوني زيباترين خط منحني دنيا چيه ؟ لبخندي که بي اراده رو لبهاي يک عاشق نقش مي بنده تا در نهايت سکوت فرياد بزنه : دوستت دارم
زندگي به من آموخت كه چگونه گريه كنم اما گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم،تو نيز به من آموختي كه چگونه دوستت بدارم اما به من نياموختي چگونه !؟
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی كه من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید
چشمانش را باز كرد..دكتر بالای سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دكتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت كنید..درضمن این نامه برای شماست دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاكت دیده نمیشد. بازش كرد و درون آن چنین نوشته شده بود
سلام عزیزم.الان كه این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری كه قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه...
الهام هستم 19ساله .متولد07/06/71 از اصفهان(شهرستان فلاورجان).
دیپلم علوم انسانی آدم باحال و خنده رویی هستم.
عاشق خدا خانوادم و زبان انگلیسی هستم.
توی رفاقت کم نمیذارم و با معرفتم ....